عکسنامه

يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۴۰ ب.ظ

اسرای ایرانی در عراق و اسرای عراقی در ایران!

روزهای جمعه تعدادی از اسرای عراقی را طبق روال همیشگی به نماز جمعه تهران می بردند. در یکی از روزهای جمعه یکی از اسرای عراقی در حال بازگشت به پادگان حشمتیه از اتوبوس جا می ماند. اسیر عراقی برای برگشتن به اردوگاه، تاکسی دربست می کند، از راننده می خواهد او را به پادگان حشمتیه برساند و کرایه اش را از دفتر اردوگاه دریافت کند. راننده تاکسی اسیر عراقی را به پادگان حشمتیه می رساند!


***

یک بار برایمان دسر پرتقال آوردند و بین بازداشتگاه ها تقسیم کردند. به هر سه نفر یک پرتقال رسید؛ هر چند تقسیم پرتقال بین سه نفر سخت بود. جلال از عراقی ها خواست اگر دفعات بعد قرار شد دسر پرتقال بیاورند، کاری کنند که یا به هر دو نفر یک پرتقال برسد یا هر چهار نفر.

آن روز پرتقال بین بچه ها تقسیم شد. فردی که مسول نظافت بود، در حالی که سطل پلاستیکی دستش بود، برای جمع کردن
پوست پرتقالها وارد بازداشتگاه شد. بیست و چهار بازداشتگاه را که دور زده بود، سطل خالی را به عراقی ها نشان داده بود!

حبوش پرسیده بود:« مگه پوست پرتقالها را جمع نکردی؟»

گفته بود:« سیدی! رفتم همه بازداشتگاه ها هیچ پوست پرتقالی نبود. بچه ها از گرسنگی پوست پرتقالها را خورده بودند!»



#پایی که جاماند

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۰۵
امید طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی